عشق پنهان
این من و این غم تو اشک من و دامانم
داستان غم تو هر ورق دیوانم
لاله ای مانده به صحرای غمت از آغاز
نیست امید به باغ و چمن و بستانم
بس پریدم به هوای تو پرو بال شکست
کرده ام خانه ی خود از غم تو زندانم
گر نسیمی کند امداد به باغ آوردم
داد خود را ز تو ای سرو سهی بستانم
کاش می شد که بیایی و ببینی یک شب
جز غم عشق تو ام نیست کسی مهمانم
عشق پنهان (رها) خانه خرابی ها داشت
جان به قربان تو ای عشق و غم پنهانم
علی میرزائی(رها)