اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

گل همیشه بهار

گل همیشه بهار

امید من به دلم مانده حسرت رویت

چو کرده اند مرا منع از سر کویت

کسی نبود پیامی بیاورد از تو

رسانَدی خبرم از دو چشم جادویت

رهم به کوی تورا بسته اند سرو روان

چنان که پای مرا آن کمند گیسویت

مرا به تیر نگاهی به خاک افکندی

چه حاجتی بکشی آن کمان ابرویت

خبر نداشتی از این ستم که بر من رفت

و از دلی که چنین بسته شد به یک مویت

یگانه ای به چمن ای گل همیشه بهار

ببین چگونه دوانم ز هر طرف سویت

روا مدار که در تاب و تب بسوزانی

کسی که قبله گه اوست طاق ابرویت

خموش طرف چمن سر به زیر پر دارم

به این امید که تا سر نهم به زانویت

وفا کنم به تو گر صد جفا کنی با من

چو برده صبر و قرارم  جمال نیکویت

اگر چه دست من از دامنت بود کوتاه 

دلم خوش است نسیمی بیاورد بویت

هنوز ناز و غرور تورا خریدارم

جوان کنی تو ( رها ) را به نوشدارویت

علی میرزائی ( رها )