عشق فانتزی
فانتزی گردیده عشق و عاشقی این روزگا ر
گر تهی گردیده ازدردو غم ِشبهای تار
دیدن معشوق سابق کار آسانی نبود
باپیامک ها سر آمد درد و رنج انتظار
مهریه در روستا ها مس بُد و فرش وگلیم
از مَنی گردیده حالا سکه و دارو ندار
عاشقی در شهر ها باشد حبابی روی آب
چون که در بَله بِرون رسمی نمانده بر مدار
عاشقی مشروط گردیده به خودرو یا به شغل
عاشق و معشوق شرکت کرده گویی در قمار
جای دردی یا که آهی قبل از عاشق شدن
طفل بعد از عاشقی دارد غم شام و نهار
چشم وهم چشمی شده باعث وخرج بی حساب
می کند گر از دکان عاشقی عاشق فرار
حرفی از عشق و محبت مانده است این روزگار
نی نظامی مانده نی حافظ نه شیخ و شهریار
این غزل گفتم (رها)سال گرد فوت شهریار
عمر او در عاشقی طی شد نبود اورا قرار
علی میرزائی(رها)