اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

مرا دیوانه پندارند

مرا دیوانه پندارند

به هر جا می روم مردم مرا دیوانه پندارند

اسیر چشم یار و ساغر و پیمانه پندارند

زبخت بد شراب جام ما خون جگر باشد

ولی مارا ز اصحاب ره می خانه پندارند

گریزانم زنور و عاشق نه توی تاریکی

هنوزم عاشق شمع و گل و پروانه پندارند

چو مشتی آب و گل زا غاز و در پایان ره بودم

مرا در کوچه ی هستی هنوز افسانه پندارند

کجایی آشنای دل که احوالم نمی پرسی

بیا بنگر همه ما را ز خود بیگانه پندارند

(رها)گر صاحب مال و منال و ثروتی باشی

خزف باشی ترا چون گوهری یک دانه پندارند

قضاوت تا میان مردم نادان چنین باشد

چه پروا گر ترا دیوانه یا فرزانه پندارند

علی میرزائی