طره ی افشان
تا نقاب از رخ خود ای مه تابان تو کشیدی
برمه نیمه ی مه صد خط بطلان تو کشیدی
دوش کز نور رخت خانه ی دل بود فروزان
نقش غم بر دل من با سر مژگان تو کشیدی
چشم گریان من افتاد به رخسار چو ماهت
بین ما و رخ خود طره ی افشان تو کشیدی
آمدند اشک و غم و آه به همدردی من دوش
پای از بزم من و این همه مهمان تو کشیدی
زود کردی تو غروب و دل افسرده ی من را
پی گم کرده ی خود سوی بیابان تو کشیدی
باز من ماندم و آن غمکده و آن شب هجران
تا که بر روی (رها) پرده ی هجران تو کشیدی
علی میرزائی(رها)
� جایی می رود ،افسر به جای
علی میرزائی