اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

شب فراق


شب فراق

چه درد ها که من از دست روزگار کشیدم

شدم جلاء وطن دست از دیار کشیدم

به باغ عشق رسیدم ز باغبان تو پنهان

هزار منت گل را به پای خار کشیدم

شب فراق تو در انتظار بوی نسیمی

نیود صبح امیدی بس انتظار کشیدم

شراب وصل تو هر گز ندیدم و نچشیدم

به نامرادی صبحم ولی خمار کشیدم

دریغ، نوع بشر آبرو نمانده برایش

اگر به جمع بشر پای از شمار کشیدم

چهار فصل، زمستان بود و نیست بهاری

که دست از فلک پیرو این چهار کشیدم

روم چو گنج، به ویرانه ای به کنج فراغی

چه غم ز خیل ریاکار،گر کنار کشیدم

ز بخت بد چو "رها"باخت، نرد عشق به اغیار

به راه عشق دگر دست از قمار کشیدم

علی میرزائی"رها"