شب فراق
چه درد ها که من از دست روزگار کشیدم
شدم جلاء وطن دست از دیار کشیدم
به باغ عشق رسیدم ز باغبان تو پنهان
هزار منت گل را به پای خار کشیدم
شب فراق تو در انتظار بوی نسیمی
نیود صبح امیدی بس انتظار کشیدم
شراب وصل تو هر گز ندیدم و نچشیدم
به نامرادی صبحم ولی خمار کشیدم
دریغ، نوع بشر آبرو نمانده برایش
اگر به جمع بشر پای از شمار کشیدم
چهار فصل، زمستان بود و نیست بهاری
که دست از فلک پیرو این چهار کشیدم
روم چو گنج، به ویرانه ای به کنج فراغی
چه غم ز خیل ریاکار،گر کنار کشیدم
ز بخت بد چو "رها"باخت، نرد عشق به اغیار
به راه عشق دگر دست از قمار کشیدم
علی میرزائی"رها"