تو را با جان خریدم
تو را با جان خریدم تا که با نازم تو نفروشی
به گیسوی تو دل بستم که دارد خانه بر دوشی
غذای صبح و شامم آه و درد و هجر روی تواست
تو در بزم رقیبان غافل از من باده می نوشی
چو می آیی به جان خسته ی من روح می بخشی
برای ترک این دیوانه دل بهر چه می کوشی
نشستن در کنارت نازنین همراه مدهوشی است
نمی دانی چه حالی دارد از عشق تو بی هوشی
مرا وصل تو ای سرو روان ممکن نخواهد شد
ولی دانم که بعد از نیش ها روزی بود نوشی
تو آرامش ببخشی نازنینم خوب می دانی
(رها)را با دو چشم مست و آن نور بناگوشی
علی میرزائی(رها)