تو را مهمانم
جان به قربان تو گردد که تو را مهمانم
این تو و چشم تو و اشک من و دامانم
دل به سودای تو و چشم سیاهت بستم
تا گلستان و چمن بی تو بود زندانم.
طره ی موی تو ماه رخ تو پنهان کرد
نور از مجلس ما رفت مه تابانم
ای بسا شب به سحر آمد و صبحی
نرسید
صبح امید نباشد به شب هجرانم
دوره ی عاشقی از صفحه ی پنجاه گذشت
خویش را با مدد عشق جوان می دانم
دل طوفان زده ام یک نفس آرام نداشت
تا که بر موج غم عشق تو سرگردانم
در غم عشق تو آخر پرو بالم بشکست
آه کو تا که دهم ناله عوض بستانم.
رفته از یاد "رها" زلزله ی "سنگ سفید"
تا که عشق تو بود زلزله ای در جانم
علی میرزائی"رها"