جلوه ی خدا
هرچه بینم در او خدا بینم
کی خودم را ازاو جدا بینم
جلوه گاه خداست این عالم
همه جا خانه ی خدا بینم
او به ظرف زمان نمی گنجد
گه به طورش گهی حرا بینم
قدرت کردگاری او را
متجلی ز برگ ها بینم
چون به درگاه او روم با عشق
بهر هر درد خود دوا بینم
یاد او می دهد صفا دل را
در دل خود از او صفا بینم
همه هیچند و جمله سرگردان
چون که هر چیز را فنا بینم
اوفقط واجب الوجود است او
که جهان را از او به پا بینم
مهربانی و لطف و بخشش را
غیردر گاه او کجا بینم
روزگاری به درد جانکاهی
این دل خویش مبتلا بینم
ای خدا چاره ساز مشکل من
تا(رها) را زغم رها بینم
علی میرزائی(رها)