اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

جلوه ی لبخند

جلوه ی لبخند    

ای بنازم کرم و لطف خداوندش را

که نهاده به لبش جلوه ی لبخندش را

از غمش در دل خود سلسله کوهی دارم

می پرستم غم الوند و دماوندش را

جان به قربان لب لعل بدخشانی او

به اروپا ندهم شهر سمرقندش را

تا قیامت نتوانم که فراموش کنم

حسرت خنده ی آمیخته با قندش را

رونق خنده ی گل برد اگر یاس سفید

گل ندیدم به چمنزار همانندش را

جلوه ای نیست گلوبند طلا را تنها

می دهد سینه ی او جلوه گلوبندش را

تا که از چشم رقیبان بود ایمن یارم

من حسودم بزند کاش که روبندش را

دارم امید نگاهی به ره خویش کند

تا ببیند تو "رها"،خسته و پابندش را

علی میرزائی"رها"     

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد