جلوه ی مهتاب
عشق در این روزگار، بی ثمر افتاده است
مهر و محبت اگر، از اثر افتاده است
ریب و ریا شد فزون،کار گذشت از جنون
کار شما تا که با، فتنه گر افتاده است
نیست امید سحر،بیهُده چشمم به در
تا شب تاریک من ،بی سحر افتاده است
گوشه کنار جهان، نیست کسی در امان
مادر و دختر اسیر،بی پدر افتاده است
الفت احباب کو؟جلوه ی مهتاب کو؟
بر سر ما آسمان،بی قمر افتاده است
وای به آن مردمی،تا که سر و کارشان
بعد پدر ای "رها" ،با پسر افتاده است
علی میرزائی"رها"