چشم بد دور
عاشقی را که غم و خون جگر بسیار است
فاصله از سر شب تا به سحر بسیار است
شدم آواره به دنبال تو از شهر و دیار
در ره عشق تو اما و اگر بسیار است
جان به کف در پی ِ جانانه روان باید شد
در ره منزل جانانه خطر بسیار است
چشم بد دور ز چشمان بلاخیز تو باد
که بر آن قامت و بالات نظر بسیار است
ای "رها"رحم ندارد به کسی چشم سیاه
مثل من تا به سحر چشم،به در بسیار است
علی میرزائی "رها"