اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

چشم سیر

چشم سیر

غم در دلم همیشه اگر ماندگار بود

شادی به دل نساخت و ناسازگار بود

کوتاه بود دست من از دامنت ولی

چشمم به راه مانده و در انتظار بود

اما سه چار سال جوانی به قریه ای

یک رادیو و والرو،سگ در کنار بود

با یک ترانه،قوری چایی،صدای سگ

شب می گذشت مرغ شبی بر چنار بود

صبحم سر کلاس نبودم به فکر ظهر

مرغی اگر نبود، که دوغ و خیار بود

گلنار بود دختر بابای مدرسه

استاد آبگوشت و گاهی نهار بود

با چشم سیر و طبع بلند معلمی

گویی مرا زمین و زمان بر مدار بود

شکر خدا که بنده وزیری نکرده ام

"جَگوار" اگر نبود مرا عشق یار بود

از یاد برده بود غم روزگار را

در قریه تا "رها"ی تو آموزگار بود

علی میرزائی"رها"  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد