اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

چشمان بلاخیز

چشمان بلاخیز

به تنگ آمد دلم ازچشم گریانی که من دارم

چو شمعی سوختم از آه  سوزانی که من دارم

به سرو قامتت  سوگندای سرو سهی قامت

که مردن صد شرف دارد به زندانی که من دارم

به لب آمد مرا جانم به کنج غم ز تنهایی

زخون دیده گلگون است دامانی که من دارم

نمی دانم چرا در پای هر گل خارمی روید

زخاری پاره شد چون گل گریبانی که من دارم

ز چشمان بلاخیزت  رسد هردم  بلایی نو

شگفتا نازنین از سختی جانی که من دارم

بنازم عهد و پیمان ترا پروانه ی دلخون

که شد رشک  دل و این عهد و پیمانی که من دارم

به گیسوی سیاهت مو به  مو دارم حکایتها

زدرد و ماتم هر شام هجرانی که  من دارم

بخون دل نوشتم درد هجران را در این دفتر

که تا پنهان نماند داغ  پنهانی که  من دارم

رها)در سینه  دل امشب چو جام لاله  می لرزد)

نگردی غافل از حال پریشانی که من دارم

علی میرزائی(رها)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد