روز های عمر
تشنه کامی ر ا عزیزم تشنه تر کردی چرا
آتش سوزان دل را شعله ور کردی چرا
از رهی دور آمدم با صد نیاز و آرزو
این سفر از هر سفر با من بتر کردی چرا
روز های عمر ما را مهلت بسیار نیست
فرصتی خیلی گران را بی ثمر کردی چرا
می توانستی تو دستی بر پر و بالم کشی
دانه ی دام مرا خون جگر کردی چرا
مرغک بی آشیانی را تو کردی در قفس
پیش چشمش با رقیب او سحر کردی چرا
از من بشکسته بالی نازنین غافل شدی
عمر من بیهوده در دامت هدر کردی چرا
گر چه گل بی خار نبود ای خدا یار مرا
همنشین با مردم کوته نظر کردی چرا
از تو می خواهد (رها)یاس سفید خویش را
آه صبح و شام من را بی اثر کردی چرا
علی میرزائی(رها)