اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

شام بی فردا


شام بی فردا

می روم تا باز امشب بی تو بی پروا بگریم

بر جدایی های موج  از دامن  دریا بگریم

درد بی پروانگی دارم  به دل پروانه ی من

هم چو شمعی در عزای خویشتن تنها بگریم

دشمن یاران یگ رنگ است این دنیا خدارا

همتی ای دیده تا از دست این دنیا بگریم

درد هجرانش به صحرای جنونم برده امشب

ای اجل یاری نما کامشب در این صحرا بگریم

دامنی پر غنچه  دارم گر به صبح  نامرادی

بس که چون مجنون ز هجران و غم لیلا بگریم

پا به هر جا می نهم کنج قفس باشدنصیبم

نیست آزادی مرا تا این که بی پروا بگریم

شام هجران را (رها)امید فردایی نباشد

جای آن دارد که بر این شام بی فردا بگریم

علی میرزائی(رها)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد