اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

سپاهی کرده ام پیدا

  سپاهی کرده ام پیدا  
خوشا کز مال دنیا قرص ماهی کرده ام پیدا
به پای قصر زرین تو راهی کرده ام پیدا

به عمری بوده ام سرباز صفر صحنه ی شطرنج
سرت نازم که مانند تو شاهی کرده ام پیدا

زلیخایم اسیرم، گر به چاه عشق جانسوزت
به عشق خویش می بالم، چه!چاهی کرده ام پیدا

تویی در بزم اغیار و منم در کلبه احزان
نمی دانی که من حال تباهی کرده ام پیدا

اسیر دست تقدیرم ز دست عشق جان سوزت
ز چشم تو نگاه ِ گاه گاهی کرده ام پیدا

بیا یک شب ببین یاس سفیدم سیل اشکم را
که از اشک سحرگاهی ،سپاهی کرده ام پیدا

مرا از مال دنیا گنجی از یک عشق پنهان است

که در ویرانه ی دل با نگاهی کرده ام پیدا

چه شب هایی که خیل اختران مهمان من بودند
"رها"در ناله ی صبحم  چه آهی کرده ام پیدا

علی میرزائی"رها"  

سوز و ساز عشق


سوز و ساز عشق

دارم به چشم مست تو بس احتیاج ها

در دست ِ یک نگاه تو باشد علاج ها

این فتنه ها که کرده ای آغاز کی بود

بازار عاشقان وفا را رواج ها

جان مایه داده ام به ره تو، چه قابل است

این نیمه جان مانده برای حراج ها

در سوز و ساز عشق تو افتاده ام ز پا

بس خورده سنگ عشق تو ام بر ملاج ها

بودم ز باغ عشق تو محروم و از عطش

کردم نظاره یاس سفیدم، چو کاج ها

بر بسته رخت ،عشق حقیقی ز بین ما

بیگانه طعم عشق برای مزاج ها

گشتم اسیر عشق تو آواره از دیار

دیگر نمانده بهر (رها) یت سراج ها

علی میرزائی(رها)  

مهمویی نگین کویر

مهموئی نگینی در کویراست

به خوش آب وهوایی بی نظیراست

فقط شش سال آن جادرس خواند م

هنوزم در هوایش دل اسیر است

بود دشت وسیعی ازافق دور

افق ازوسعت آن سربه زیر است

به دور آن، افق هنگا م مغرب

نمیدانی چه خوب و دلپذیراست

به گرد این نگین خشت خامی!

افق با مرزروشن مستدیر است

------------------------------

شمال غربیش نوکند باشد

که آبش چون نبات وقند باشد

کند تا مین آب شرب ده را

که صدره بهترازبیرجند باشد!

شمالی حدآن دشت وسیعی است

که مرکزدشت را ایجند باشد

جنوبش شاد مهان وغرب آن دشت

چه دشتی؟بهتر از دربند باشد

سخن رفت از قناتهای  قدیمی

که بهر روستا فرزند  باشد!

--------------------------------

حدودبیست چاه آب   برقی

بیاورده برای  ده     ترقی

کنون جا دارد ار مردم بگویند

شعار« روز»، نه شرقی ،نه غربی

کنون قطب کشاورزی است این ده

کویری خشک باشد مثل  مَرغی

زرشک وزعفران،عناب ومیوه

به بارآید نبارد  گرچه  برفی

زبومی ومهاجر، مردم آن جا

برای خانمانش بسته طرفی

-------------------------------

سپاس ازآن که کرداین گونه همت

به بار آورد این سان ناز ونعمت

چوبابایی چنین طرحی در انداخت

خدا اورا  نماید  غرق  رحمت

حسنپور و حسنی،هر دو پاکرو

کشیدند زحمت بی مزد ومنت

حسنخویی وآقای سا معی را

خداوندا عطا کن باغ جنت

بمان ای روستایم   جاودانی

نیفتد مردمت هر گز به  ذلت

توتلفن آب وبرق وگا زداری!

نگه کن کارخالق رابه  دقت!

«رها» با این زبان نارسایش

زصد، گفتا یکی باصد مشقت!!!

سروده ی«علی میرزایی»16/11/89

نغمه ی ناساز

نغمه ی ناساز

به راه عشق چه سخت است بی پناه شدن

اسیر اشک شب و آه صبحگاه شدن

نچیده دانه ای از خرمن محبت یار

ز چشم یار فتادن،پری ز کاه شدن

به راه عشق هزاران به چاه افتادند

عزیز مصر یکی شد به بارگاه شدن

هزار نغمه ی ناساز،ساز عشق نواخت

دریغ و درد دلم را،یکی سه گاه شدن

به راه عشق زدن، مَرد راه می خواهد

امید نیست در این راه،رو به راه شدن

کلاه خویش بکن قاضی و"رها" بنگر

که بود حاصل عشق تو بی کلاه شدن

علی میرزائی "رها"

یک دام بس بود

یک دام بس بود

دو گیسویت فکندی بر سر دوش

شب و روز مرا کردی هم آغوش

برای صید من یک دام بس بود

دو دام انداختی بهر که بر دوش

اسیرم من به دام گیسوانت

چرا صید خودت کردی فراموش

به شب های فراقت سوختم من

شده شمع وجودم سرد و خاموش

به دامن اشک سرد گریه هایم

مرا انداختند از جنبش و جوش

به راه عشق تو صد نیش دیدم

ولی قسمت نشد یک دم مرا نوش

بزن از روی ماهت طره یکسو

مکن فکرمؤذن را تو مغشوش

نگاهت می دهد تسکین دلم را

تو آن را جز (رها)بر غیر مفروش

علی میرزائی(رها)