اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دوره گرد

دوره گرد

عشق طاقت سوز بی فرجام تو با من چه کرد؟!

حسرت عالم به دل دارم ز دستت،کوه درد

سخت جانی های من را آزمودی نازنین

قلب من را بشکنی اما تو با رفتار سرد

شادی عالم ندارد قیمت غم های من

در خریداری غم عمری است باشم دوره گرد

در قفایت خشکی و دریا زهم نشناختم

کرده ام صحرا نوردی، بوده ام دریا نورد

شادی استاد بیدختی،نچربد بر غمم

چون در این سودا،"رها" استاد،بازد تخته نرد

دوش بودم میهمان ِ جمع احباب قدیم

صبح کردم اندکی با بیت استادم نبرد

علی میرزائی "رها"  

دوستان ندیده

دوستان ندیده

دوستان شاعری نا دیده پیدا کرده ام
در کویری چشمه ی آبی مهیا کرده ام

بهر پیوستن به جمع پارسی گو شاعران

روز ها در ثبت نام امروز و فردا کرده ام
می روم در صفحه های این فخیمان عزیز

وین زبان الکنم را پاک و شیواکرده ام
می نویسم گاه شعر ناقصی در دفترم

با حضور و نقدشان بس شعر زیبا کرده ام

دفترم را می رسانم گاه گاهی هم به روز

ای بسا در چشم آن ها خویش رسوا کرده ام
بر مدیر و بانیان" سَایت بیدل" صد درود

کاین بزرگان در وب خود جمع یک جا کرده ام

لاله ای بودم (رها) آواره در صحرای غم
در کنار جمع خوبان ترک صحرا کرده ام

علی میرزائی(رها)

دیار خویش بنازم

دیار خویش بنازم

چنان دوچشم تو را کرده ام شعار خودم

که حس کنم شب و روزم تورا کنار خودم

میان سرو قدان با خودم کنم نجوا

فدای آن قد سروُ  نگاه  یار خودم

ندیده ام که کسی چون تو دلبری داند

اگر که ورد زبانم تویی نگار خودم

بیا تو حال ِمرا نیمه شب مشاهده کن

چه درد ها به دلم هست در جوار خودم

اگر به شهر شما عزتی نبود مرا

دیار خویش بنازم که شهریار خودم

چه جای عیش در این روزگار وا نفساست

سرم به لاک خودم هست و روزگار خودم

(رها)به بزم تو مهمان همیشه درد و غم است

فدای بزم تو وُ درد بی شمار خودم

علی میرزائی(رها)

دیدار بی پرده

دیدار بی پرده

ای کاش راه و چاره ای هم عشق پنهان داشت

دیدار ما بی پرده گاهی با هم امکان داشت

افتان و خیزان می نهادم سر به پای تو

راه پر از پیچ و خم عشق تو پایان داشت

با شوق تو پا می نهادم از قفس بیرون

تا حال و روزم گاه گاهی با تو سامان داشت

همراه اشک و درد و غم در بزم شب هایم

آخر چه می شد تا تورا هم نیز مهمان داشت؟

عشق تو را در دل نمودم سال ها سانسور

ای کاش فیلم عشق ما امکان اکران داشت

در انتظار  دیدنت   یاس  سفید  من

عمری "رها" چشمی به در، چشمی به تهران داشت

علی میرزائی "رها"  

دیر آمدی

دیر آمدی

گر نمی دیدم تو را دنیای من دنیا نبود

رفتنی بودم برایم مهلت فردا نبود

در نگاهت بود اکسیر جوانی نازنین

 ور نه در پیری مرا در سر جوانی ها نبود

چشمه ی آب زلالی یاس خوش بوی سفید

حیف این آب زلال خوشگوار از ما نبود

شهرت مجنون به قیس عامری بیخود رسید

بوده ام مجنون تر از او چون تو ام لیلا نبود

گرد بادی بوده ام عمری به صحرای غمت

ریزگردی بر سر کویت ز ما پیدا نبود

آمدی لیلای من دیر آمدی، دیر آمدی

ای "رها" افسوس لیلا آمد و تنها نبود

علی میرزائی"رها"   

د یوار جدایی

دیوار جدایی

حیف آن عمر که ای یار نباشی پیشم

یا تو دلدار وَ غمخوار نباشی پیشم

بین ما فاصله دیوار جدایی ها شد

ای خوش آن روز که دیوار نباشی پیشم

چه صفایی است به گلزار و گلستان و چمن؟

تا تو ای گلبن گلزار نباشی پیشم

شهر ویران شده ای شد دلم از حسرت تو

وای بر دل که تو، معمار نباشی پیشم

طبع پژمرده ی من را هوس شعری نیست

تا که از عشق، تو سرشار نباشی پیشم

کی"رها"با می و میخانه ، دل آرام شود

تا تو ای گلبن بی خار نباشی پیشم

علی میرزائی"رها"  

دیوانه ای کمتر

دیوانه ای کمتر

اگرازمن گذشتی می روم دیوانه ای کمتر

زبان ازشکوه می بندم دگر افسانه ای کمتر

بسی پروانه آسا سوختم شبهای هجرانت

فدای تار مویت نازنین پروانه ای کمتر

اگر برباد دادی خاک این ویرانه ی دل را

چه غم دراین خراب آباد گر ویرانه ای کمتر

ز بیم  باغبانت ناله ام را کرده ای خاموش

هزار بی دلی را ناله ی مستانه ای کمتر

تو داری محرم  بسیار و من بیگانه ام با تو

به جمع آن همه محرم چومن بیگانه ای کمتر

اگر مردم دراین بستر پرستاری مکن از من

به قصرآرزوهای توهم دندانه ای کمتر

شراب جام اغیاری و در پیمانه ام خون است

شکستی گرتواین پیمانه را پیمانه ای کمتر

به سالی مست می سازی مرا از باده ی ِعشقت

نسازی هم (رها)راد باده ی سالانه ای کمتر

علی میرزایی (رها)

دیوانه ی عشق

دیوانه ی عشق

باشد  آن  چشم   بلاخیز  آفت  جانم   هنوز

می رسد هر شب به گردون آه سوزانم هنوز

حسرت روی ترا در سینه دارم روز و شب

اشک و آه و درد و غم  باشند مهمانم  هنوز

یاس  خوشبوی سفیدم  سایه  افکندی به غیر

نیستی  آگه  مگر  از  داغ   پنهانم    هنوز

گر چه عمری سوختم چون شمع از هجران تو

هم چنان می سوزم و بر عهد و پیمانم هنوز

بس که دیدم آرمیدن های گل در پای خار

می چکد خونابه ی چشمم به دامانم هنوز

گل فراوان است در گلزار خوبان چون کنم

تا که دل خون تو ای سرو خرامانم هنوز

با تغافل های خود جانم به لب آورده ای

چشم بر  راه   توام با چشم گریانم هنوز

من همان دیوانه ی عشقم که بودم از ازل

می دهد بوی جنون اوراق دیوانم هنوز

گر ندارد پختگی شعر (رها) عیبم مکن

بر سر خوان ادب یک تازه مهمانم هنوز

علی میرزائی 

راحت جان

راحت جان

مژده ای دل که تو را راحت جان می آید

از سراپرده برون ماه نهان می آید

امشبی ای دل پر درد تو با غصه بساز

بهر دل داری ما سرو روان می آید

مهلتی قافله ی اشک نپاشید از هم

تا زره قافله سالار جهان می آید

ای دل و دیده بهاری نبود بهر شما

پَی ِ هر نغمه ی گل باد خزان می آید

ای (رها)مونس دیرینه ی تو غم باشد

هر صباحی غمی از دور زمان می آید

علی میرزائی(رها)

راز پنهان

راز پنهان

این دل دیوانه ام از درد هجران پر شده است

از غم عشق تو و این راز پنهان پر شده است

گرد بادی بوده ام عمری به صحرای غمت

از به هر سو تاختن هایم بیابان پر شده است

از غزل ،از بیت هایم صفحه های فیس بوک

خوب بنگر نازنین با آه و افغان پر شده است

عشق خود از من نگیری یاس خوشبوی سفید

دفتر شعرم ز بویت چون گلستان پر شده است

پانصد و چل تا غزل دارم به نامت تا کنون

از غزلهای به اشک آلوده دیوان پر شده است

می زدم بر سیم آخر تا به دست آرم تو را

حیف، ظرف ِچند روز ِ،ِروبه پایان پر شده است

چاپ دیوانم میسر نیست سانسور می شود

چون ز آغوش و کنار و وصف خوبان پر شده است

شعرهایم مثل عمرم رو به پایان می رود

کاسه ی صبر(رها) از عشق سوزان پر شده است

علی میرزائی(رها)