اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

خواب بی تعبیر

خواب بی تعبیر

نهادم پا به هر جمعی ندیدم مهربانی را

ز یک رنگی تهی دیدم سراسر زندگانی را

جوانی رفت با افسرده حالی و پریشانی

نبوییدم گلی از باغ پرشور جوانی را

جوانی را ندانستم چه بود آن قدر می دانم

که این دوران گذشت اما ندیدم شادمانی را

به رویم بود در ها بسته هر جایی که رو کردم

و در دل داشتم کوهی ز غم های نهانی را

دبستان و دبیرستان چه جانی بر لبم آورد

گرفتم تا که از دولت جواز لقمه نانی را

مرا ژن های خوب من فرستادند دانشگاه

شدم من رتبه ی اول ندیدم کامرانی را

چه امید و چه شوقی داشتم در این دو روز عمر

مرا شد خواب بی تعبیر، امید از عمر فانی را

"رها"چون تار و پود هستیت بر باد رفت آن گاه

چه حاصل تا دهندت وعده های آن چنانی را

علی میرزائی"رها"  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد